شنگول؟؟ منگول؟؟ حبه ی انگور؟؟؟ وای خدا.
تحمل حبه ی انگور رو ندارم. از بچه گی ازش متنفر بودم. بچه ی عوضی، لوس، ننر، از اون عزیزای پدر و مادر.اه اه اه
چی میشد گرگ هر سه تاشون و میخورد؟؟؟ چی میشد مامانشون و میخورد تا این سه تا هم از گشنگی بمیرن؟؟ چی میشد وقتی حبه ی انگور خبر مرگش رفت و به مادرش گفت شنگول منگول رو گرگ خورده مادره از غصه سکته میکرد و میمرد؟؟؟ چی میشد گرگای قصه ها زپرتی نبودن؟؟ چی میشد قصه ها واقعی بود؟؟ تا یاد بگیریم چه جوری باید با گرگ روبرو شد.
ای داد از این خرداد
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر